بدستم افتد اگر باز زلف پر شکنش
بدستم افتد اگر باز زلف پر شکنش
پریش تر کنم از کار و بار خویشتنش
بخایم آن لب و دندان چون شکر چندان
که جوی خون رود از لعل لب چو چشم منش
منش چگونه توانم که در بغل گیرم
که تاب جامه ندارد ز نازکی بدنش
چه گلشنی است پر از میوه لیک حیف که دست
نمیرسد به، به و سیب عارض و ذوقش
چه باغ خرم و سبزی است لیک نتوان چید
گلی ز نسترن و غنچه ای ز یاسمنش
اگر بنزد لبش پسته لب بخنده گشاد
غمین مشو که بیک سنگ خورد شد دهنش
کدام باغ در این شهر و این دیار حبیب
چو او گلی و چو من بلبلی است در چمنش میرزا حبیب خراسانی
پریش تر کنم از کار و بار خویشتنش
بخایم آن لب و دندان چون شکر چندان
که جوی خون رود از لعل لب چو چشم منش
منش چگونه توانم که در بغل گیرم
که تاب جامه ندارد ز نازکی بدنش
چه گلشنی است پر از میوه لیک حیف که دست
نمیرسد به، به و سیب عارض و ذوقش
چه باغ خرم و سبزی است لیک نتوان چید
گلی ز نسترن و غنچه ای ز یاسمنش
اگر بنزد لبش پسته لب بخنده گشاد
غمین مشو که بیک سنگ خورد شد دهنش
کدام باغ در این شهر و این دیار حبیب
چو او گلی و چو من بلبلی است در چمنش میرزا حبیب خراسانی
نظرات شما عزیزان:
+ نوشته شده در 13 آذر 1396 ساعت 18:50 توسط سجاد
| تعداد بازديد : 105